{magic love}
پارت ۱۰
آزاله داست میرفت که ایان گفت
ایان: آزاله! هر وقت یوجین اذیتت کرد بهم بگو!
آزاله: ها؟ برای چی؟
ایان: دلیلش به خودم مربوطه.
بعد آزاله لبخندی زد و بهش گفت
آزاله: باشه ممنون ایان :)
و بعد از اونجا رفت. ایان هم از اونجا رفت.
و آزاله به عمارت رسید همه چیز را برای پدرش تعریف کرد.
پدر آزاله: به پدرش میگم اگه یبار دیگه اذیتت کرد ازش شکایت میکنم!
آزاله: باشه ممنون پدر.
آزاله به اتاقش رفت و لباس هایش را عوض کرد و به میز شام رفت.
بعد از شام به اتاقش رفت و لباس های راحتی تنش کرد و به سمت تخت خوابش رفت.
تمام فکرش درگیر ایان بود. براش سوال بود که چرا او میخواهد ازش مواظبت کند؟
کم کم چشمانش گرم شد و به خواب رفت.
صبح شد و آزاله بعد از آماده شدن به سمت مدرسه رفت.
وقتی وارد کلاس شد یوجین را دید که دارد به سمت او میاید.
یوجین: موش کوچولو بد کاری کردی به پدرتت گفتی از این به بعد نمیتونی راحت اینجا باشی!
آلوینا: اهای یوجین! بس کن انقدر اونو اذیت نکن !
یوجین: چه اذیتی؟
آلوینا: میدونین دیروز با آزاله چیکار کردی!
یوجین: هاااا؟ ایان کار تو بود!؟
ایان : بالاخره همه باید با تو واقعی اشنا بشن.
یوجین میخواست چیزی بگه که خانم رامون وارد کلاس شد.
یوجین اروم به ایان گفت:زنگ استراحت برات دارم، ایان.
☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
امیدوارم خوشتون بیاد 💚✨️
آزاله داست میرفت که ایان گفت
ایان: آزاله! هر وقت یوجین اذیتت کرد بهم بگو!
آزاله: ها؟ برای چی؟
ایان: دلیلش به خودم مربوطه.
بعد آزاله لبخندی زد و بهش گفت
آزاله: باشه ممنون ایان :)
و بعد از اونجا رفت. ایان هم از اونجا رفت.
و آزاله به عمارت رسید همه چیز را برای پدرش تعریف کرد.
پدر آزاله: به پدرش میگم اگه یبار دیگه اذیتت کرد ازش شکایت میکنم!
آزاله: باشه ممنون پدر.
آزاله به اتاقش رفت و لباس هایش را عوض کرد و به میز شام رفت.
بعد از شام به اتاقش رفت و لباس های راحتی تنش کرد و به سمت تخت خوابش رفت.
تمام فکرش درگیر ایان بود. براش سوال بود که چرا او میخواهد ازش مواظبت کند؟
کم کم چشمانش گرم شد و به خواب رفت.
صبح شد و آزاله بعد از آماده شدن به سمت مدرسه رفت.
وقتی وارد کلاس شد یوجین را دید که دارد به سمت او میاید.
یوجین: موش کوچولو بد کاری کردی به پدرتت گفتی از این به بعد نمیتونی راحت اینجا باشی!
آلوینا: اهای یوجین! بس کن انقدر اونو اذیت نکن !
یوجین: چه اذیتی؟
آلوینا: میدونین دیروز با آزاله چیکار کردی!
یوجین: هاااا؟ ایان کار تو بود!؟
ایان : بالاخره همه باید با تو واقعی اشنا بشن.
یوجین میخواست چیزی بگه که خانم رامون وارد کلاس شد.
یوجین اروم به ایان گفت:زنگ استراحت برات دارم، ایان.
☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
امیدوارم خوشتون بیاد 💚✨️
۲.۵k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.